جدول جو
جدول جو

معنی ول ویل - جستجوی لغت در جدول جو

ول ویل
کج و ناراست
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از ولوال
تصویر ولوال
بانگ و فریاد کردن به گریه و زاریبرای مثال ذکری ز خدنگ تو و زلزال به سقسین / حرفی ز پرنگ تو و ولوال به بلغار (قاآنی - ۳۵۴)
فرهنگ فارسی عمید
(وُ وُ)
در تداول کلمه دال بر تعجب است و حیرت. (فرهنگ فارسی معین) :
به حیرت گفت زال مولع زر
که وی وی جان مادر! جان مادر!
نزاری
لغت نامه دهخدا
(مَ لَ)
جزیره ای است از مجمعالجزایر ’آرکتیک’ (شمالی) از کشور کانادا که بر کنار تنگۀ ملویل واقع است و گاز طبیعی دارد. (از لاروس)
لغت نامه دهخدا
(مِلْ)
هرمن. نویسندۀ آمریکایی که در سال 1819 میلادی در نیویورک متولد شد و در سال 1891 میلادی درگذشت. او دریانورد بود و سپس به نویسندگی پرداخت. از آثار او ’بیلی باد’ و دیگری داستان سمبلیک نهنگ سفید یا ’موبی دیک’ است که آن را در سال 1851 میلادی تصنیف کرد. (از لاروس)
لغت نامه دهخدا
(مِلْ)
جزیره ای است از کشور استرالیا که بر ساحل شمالی استرالیا قرار دارد. (از لاروس). و رجوع به قاموس الاعلام ترکی شود
لغت نامه دهخدا
(قَ صَ بَ)
بانگ و فریاد کردن زن، به ویل دعا کردن. (منتهی الارب) (آنندراج) (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(وَلْ)
شدت اندوه. (منتهی الارب) ، جغد نر. (منتهی الارب) (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(وَ لَ وی یَ)
مؤنث ولوی، منسوب به ولی: سلسلۀ ولویۀ علویه. (از فرهنگ فارسی معین)
لغت نامه دهخدا
دهی است از دهستان پیشکوه سورتیجی بخش چهاردانگۀ شهرستان ساری. سکنۀ آن 600 تن. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3)
لغت نامه دهخدا
(وَ لَ وی ی)
منسوب به ولی، به معنی باران دوم بهاری. (از منتهی الارب) (آنندراج) (اقرب الموارد) ، منسوب به ولی، مرد و نگهبان و دوست. ولی خدا، مرد خدا
لغت نامه دهخدا
دهی از دهستان سرکانه که در بخش پاپی شهرستان خرم آباد واقع است و 120 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا
جنبش، حرکت، تکان
لغت نامه دهخدا
(گُ دَ رَ)
دهی است از دهستان قره طقان بخش بهشهر شهرستان ساری، واقع در 4000گزی نکا بین راه شوسه و راه آهن. هوای آن معتدل و مرطوب و دارای 210 تن سکنه است. آب آن از چشمه و محصول آن برنج، غلات، پنبه و صیفی است. شغل اهالی زراعت است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3)
لغت نامه دهخدا
ژان دو، (1613- 1702 میلادی) کشیش و ماجراجوی فرانسوی که خود را به لوئی چهاردهم فروخت تا تسخیر فرانش کنته را برای وی تسهیل کند، او در بزانسون متولد شد، برادرش شارل در 1670 میلادی از طرف دولت اسپانیا به سفارت در لندن برگزیده شد
لغت نامه دهخدا
(وَ لُنْ وَ)
مبالغۀ ویل است. (منتهی الارب) (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
تصویری از ولوی
تصویر ولوی
منسوب به (ولی) : (حضرت ولوی مولوی)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ول گویی
تصویر ول گویی
عمل ول گو
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از وول وول
تصویر وول وول
جنبیدن تکان خوردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از واویل
تصویر واویل
واویلا
فرهنگ لغت هوشیار
ترانه محلی هجو آمیز و نشاط انگیز که ترجیع بندش اهمیت بسزا دار، نمایشنامه کمدی خفیف که در آن خدعه ای ماهرانه گنجانده باشند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از وی وی
تصویر وی وی
کلمه دال بر تعجب و حیرت: (بحیرت گفت زال مولع زر که وی وی جان مادر، جان مادر خ) (نزاری از قول زنی فرنظا)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ولویه
تصویر ولویه
مونث ولوی: (سلسله ولویه علویهء)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ودویل
تصویر ودویل
((وُ))
ترانه محلی هجوآمیز و نشاط انگیز که ترجیع بندش اهمیت بسزا دارد، نمایشنامه کمدی خفیف که در آن خدعه ای ماهرانه گنجانده باشند
فرهنگ فارسی معین
از توابع کلاردشت چالوس
فرهنگ گویش مازندرانی
کج و کوله
فرهنگ گویش مازندرانی
از توابع دهستان قره طغان شهرستان بهشهر
فرهنگ گویش مازندرانی
ول ویاز
فرهنگ گویش مازندرانی
حرکت مورب و کج کجکی، جنبش، حرکت اریب
فرهنگ گویش مازندرانی
جنبش بدن
فرهنگ گویش مازندرانی
برعکس
فرهنگ گویش مازندرانی
کج و کوله، کج و معوج
فرهنگ گویش مازندرانی
جوی آبیاری مزارع که پرپیچ و خم باشد
فرهنگ گویش مازندرانی